بخند میان بازوانم
و مرا دیوانه ی خود کن
ملافه ی لبانت را کنار بزن
و گونه هایم را
با زبانِ مقدست آبیاری کن
تمام خواب هایت را
لبخندت را
روی پوستِ خربزه ام لمس کن
تا غم هایم را چال کنم
زیر علف های هرز روزگار
و دست هایت را
و دست هایت را به من بده
تا در فصل بهار
در بسترِ آسمان و سوارانِ بی روح شهر
سوار بر رویاهایمان، حوالی خانه ی عشق، کنار امواجِ مست دریا
از رگبارهای بوسه
میان صدف های زبان گشوده بگویم
و حظ کنیم از نور آفتاب...
چه زیباست
و چه خوش صداست پروانه ای که می رقصد و
تنِ عریانش را دور سرمان می چرخاند و
منتظر است
تا بوسه های آماده ات را
رها کنی روی تمامِ نفس ها و غزل های زندگی ام...
برچسب : نویسنده : 3eleman13605 بازدید : 155