خاطرات
آش جادویی یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۶ .
8:18 . علے .
روبه روی خانه ما یک آپارتمان هشتواحده است. نه ما و نه هیچکدام دیگر از همسایهها با هفت واحد این آپارتمان مشکلی نداریم ولی صاحب یکی از این واحدها با همه مشکل دارد. اصلا انگار این آدم توی این دنیا فقط و فقط از خودش خوشش میآید و همسرش و نهایتا بچههایش. عزیز دلم خانهدار هم هست و این نعمت خدادای به او کمک کرده تا همواره آمار همه را داشته باشد. امتیاز دیگراین آدم، این است که خانهشان طبقه آخر است و این یعنی که او از پنجره آخرین طبقه سلطهی بیچونوچرایی بر اقصی نقاط کوچه وآدمهایش دارد.
تو به هر چیزی که امکان دارد یک آدم به آن پیله کند و گیر بدهد فکر کن... این زن دقیقا به همه آنها و حتی چیزهایی که به ذهن تو نیامده پیله میکند و سرش دعوا راه میاندازد. مشکل این جاست که سرسوزنی منطق هم بارش نیست. به عنوان مثال از نظر استاد سطل زبالهای که سمت خانه آنهاست، فقط و فقط متعلق به ساکنین آن طرف کوچه است و این طرفیها نباید از آن استفاده کنند! ولی تا به حال دقیقا موضعش را اعلام نکرده که ساکنین این طرف کوچه باید چه خاکی توی سر زبالههایشان بریزند. خلاصه؛ این آدم سر تمام چیزهای کوچک دعوا راه میاندازد مثل آبخوردن و این مسلم است که با این وضعیت، هیچ کدام از اهالی کوچه دلشان نمیخواهد قیافه این آدم را ببینند و مدام نذر میکنند که او هوس کند خانهاش را عوض کند.
حالا اینها را داشته باش و از این طرف بشنو که یکروز دم غروب مادرم طبق معمول که وقتی بوی سیرداغ آش در میاید همه همسایهها را شریک میکند، رفت و زنگ طبقه آخر را، ترسان و لرزان، زد تا زن جیغجیغوی کوچه را هم مهمان کند. من دیدم که این زن موقع گرفتن کاسه آش چهقدر تعجب کرد و چشمهایش لوزی شد. باورش نمیشد با این همه بدی کسی او را آدم حساب کند و بهش آش بدهد.
این ماجرا گذشت ودعواهای کوچه هنوز هم ادامه دارد ولی از آن روز به بعد هر وقت توی کوچه دعوایی راه میاندازد، کافی است مادرم فقط سرش را از در بیرون ببرد زن ببیندش. همین بس است تا شرمنده شود و بیخیال دعوا.
فکرکنم مادرم نمکگیرش کرد، آن هم با یک کاسه آش ناقابل. اهلیاش کرد.
برچسب : نویسنده : 3eleman13605 بازدید : 199