شبی پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود: صورتحساب ، ▪ کوتاه کردن چمن باغچه ۵ دلار ▪ مرتب کردن اتاق خوابم ۱ دلار ▪ مراقبت از برادر کوچکم ۲ دلار ▪ نمره ریاضی خوبی که گرفتم ۳ دلار ▪ بیرون بردن سطل زباله ۱ دلار ▪ جمع بدهی شما به من : ۱۲ دلار مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد ، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه در صورتحساب این عبارت را نوشت: ▪ بابت سختی ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ ▪ بابت تمام شبهایی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ ▪ بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ ▪ بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه و عشق واقعی و من به تو هیچ است. وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند ، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد. گفت: مامان ... دوستت دارم. آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: قبلا به طور کامل پرداخت شده.
▌│█║▌║▌║ فرق عشق صادق و کاذب ▌│█║▌║▌║...
ما را در سایت ▌│█║▌║▌║ فرق عشق صادق و کاذب ▌│█║▌║▌║ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3eleman13605 بازدید : 172 تاريخ : شنبه 8 دی 1397 ساعت: 1:21